در قاب پنجره- آه چنان دورم که گويي جز نقش بي جاني نيست. فغان که در پس پاسخ و لبخند دل خنداني نيست. بهاري ديگر آمده است آري اما براي آن زمستان ها که گذشت نامي نيست
در حوالي شب پرسه ميزديم و از درز پنجره هاي کوچک ستارگان قطره قطره نور ميچکد. "نجواي چند سايه زير سپيدار و خيابانهاي خالي از سلام و تبسمهاي تلخ شب......." صداي شب فقط همين بود سکوت" ما از اين جاده گذشتيم و هزاران هزار خاطره ره اورد اين جاده هاست. بي انکه بدانم اين همه بغض گره بسته در گلويم از چيست؟؟؟؟ غبار پيراهنم را ميتکانم ......... تموم زندگيم لبريز ميشه از حسرت
سلام
ممنون از حضورتون
وبلاگ زيبايي داريد
دوبيتي هم دلنشين بود
برقرار باشي و سبز