سلام ......................
گريه ي شبانه
شب آمد و دل تنگم هواي خانه گرفت دوباره گريه ي بي طاقتم بهانه گرفت شکيب درد خموشانه ام دوباره شکست دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت نشاط زمزمه زاري شد و به شعر نشست صداي خنده فغان گشت و در ترانه گرفت زهي پسند کماندار فتنه کز بن تير نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت اميد عافيتم بود روزگار نخواست قرار عيش و امان داشتم زمانه گرفت زهي بخيل ستمگر که هر چه داد به من به تيغ باز ستاند و به تازيانه گرفت چو دود بي سر و سامان شدم که برق بلا به خرمنم زد و آتش در آشيانه گرفت چه جاي گل که درخت کهن ز ريشه بسوخت ازين سموم نفس کش که در جوانه گرفت دل گرفته ي من همچو ابر باراني گشايشي مگر از گريه ي شبانه گرفت
شاد باشيد ..............................................................