نمی دانم از کجا و کدام خاطره شروع کنم از عشقی بگویم که همه هستی مان را در هم پیچید و یا از نفرتی که هیچ وقت حاصلمان نشد.
یا از روز های رفتن و نبودنت که به خواب های آشفته ام پیوست و آرامش شب هایم را ربود .
از تو ، از من،
از سکوت این دیوار ها یا از بغض ترک خورده ام...
رفته ای و آمدنت را امیدی نیست
من تو را در این چند سطرآشفته گم کرده ام و روزهاست که دست هایم نبونت را فریاد می زنند .
دوباره دل هوای با تو بودن کرده ...
وااااااای !!!
دلم آشوب می شود ... گر می گریم ... لحظه ها در من تکرار می شوند بی تو
بی حضورت
و باز تنهایم
چگونه فراموشت کنم؟
چگونه!...
در تمام لحظات زندگی تو را پیش رو دارم ،در خواب و بیداری این تو هستی که روبرویم ایستاده و مرا می نگرد .
هنوز اسم تو برسر در قلبم خود نمای می کند
چگونه فراموشت کنم ؟
چگونه!...
هنوز هم در رویاهایم خود را با تو و در کنار تو می بینم ، با تو می خندم و با تو گریه می کنم هنوز با توام
با تو و در کنار تو